واسه خودکشی راههای احمقانه زیادی وجود داره،

مثلا میتونی پنج دقیقه دماغتو بگیری و نفس نکشی!

یا خودتو توی وان پر از آب خفه کنی!

یا خودتو ببندی به ریل قطار!

اما احمقانه ترین خودکشی اینه که عاشق یه آدم نفهم بشی...

از یه جایی به بعد نه بزرگتر میشی و نه حتی پیرتر!

مدام می میری...

سر زد به دل، دوباره غم کودکانه ای

آهسته می تراود از این غم، ترانه ای

باران شبیه کودکیم پشت شیشه هاست

دارم هوای گریه، خدایا بهانه ای!

بايد خودم را جمع كنم
بگذارم توى ساكت
تو هميشه موقع رفتن
من را فراموش مى كنى...

ما چون دو دريچه روبه روي هم
آگاه از هر بگو مگوي هم.
هر روز سلام و پرسش و خنده،
هر روز قرار روز آينده،
عمر آينه بهشت،امّّا... آه
بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
اكنون دل من شکسته وخسته ست،
زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
نه مهر فسون،نه ماه جادو كرد،
نفرين به سفر،كه هر چه كرد او كرد

زندگی میکنم،
حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم،
چون این "زندگی کردن" است که بهترین های دیگر را برایم میسازد،
پس بگذار هر چه از دست میرود برود
من آن را میخواهم که به التماس آلوده نباشد،

حتی تو ...

حتی زندگی را...

زندگی می گفت

از هر چیز

مقداری به جا می ماند!

دانه های قهوه در شیشه،

چند سیگار در پاکت،

و کمی درد در آدمی ...

روزهای تعطیل

سخت تر میگذرد

زیرا که میدانم ...

وقت داری به من بیاندیشی !!!

اما نمی اندیشی...

چه تفاوت عمیقیست

بین تنهایی قبل از بودنت و تنهایی پس از نبودنت...

میخوام اینجا با تو باشم زیر بارون دوباره!